داستان شازده کوچولو و روباه
عمر
جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : رضا

انتوان دوسنت هگزوپری در کتاب شازده کوچولو دوستی را اهلی کردن نامیده و شروع اشنایی عاشقانه روباه و شازده کوچولو را چنین میسراید:

روباه گفت: سلام. شهریار کوچولو گفت: کی هستی تو عجب خوشگلی؟!

روباه گفت: من یک روباهم! شهریار کوچولو گفت بیا با من بازی کن نمیدانی چقدر دلم گرفته! روباه گفت نمیتوانم با تو بازی کنم هنوز اهلی ام نکرده اند شهریار کوچولو گفت اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت ادم ها تفنگ دارند و شکار میکنند اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش میدهند و خیرشان فقط همین است تو پی مرغی میگردی؟

شهریار کوچولو گفت نه پی دوست میگردم نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت اهلی کردن یک چیزی است که پاک فراموش شده یعنی ایجاد علاقه کردن! شهریار کوچولو با شگفتی گفت ایجاد علاقه کردن!

روباه گفت معلوم است. تو الان برای من یک پسربچه ای مثل صد هزار پسربچه دیگر نه من احتیاجی به تو دارم نه تو به من. من برای تو مثل یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر اما اگر منو اهلی کردی هردو به هم نیازمند خواهیم شد تو برای من در همه عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در عالم یگانه خواهم بود. الان زندگی یکنواختی دارم من مرغها را شکار میکنم ادمها مرا. همه مرغها عین همند به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت میگذرد ولی اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی ان وقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق میکند. صدای پای دیگران مرا وادار میکند توی هفت سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه موسیقی مرا از سوراخم بیرون میکشد.

تازه نگاه کن! انجا ان گندمزار را میبینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی فایده یی است گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمی اندازد و این جای تاسف است! اما تو موهای طلایی داری. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود! چون گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد ان وقت من صدای وزیدن باد را که تو گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت...  

حالا اگر دلت میخواهد مرا اهلی کن! شهریار کوچولو جواب داد: دلم که خیلی میخواهد اما وقت چندانی ندارم باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در اورم!

روباه گفت ادم فقط از چیزهایی که اهلی میکند میتواند سر در اورد انسان های دیگر برای سر در اوردن از چیز ها وقت ندارند همه چیز را همینجور حاظر و اماده از دکان میخرند اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند ادمها مانده اند بی دوست! تو اگر منو میخواهی خب منو اهلی کن! شهریار کوچولو پرسید راهش چیست؟

روباه گفت: باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش کمی دورتر از من به این شکل لای علف ها مینشینی من زیر چشمی نگاهت میکنم و تو لام تا کام هیچ نمیگویی -چون کلمات سر چشمه سو تفاهم ها است- عوضش میتوانی هر روز یک خورده نزدیک تر شوی.

فردای ان روز شهریار کوچولو امد. روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز امده بودی اگر مثلا:هر روز سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند اب میشه و هر چه ساعت جلو تر برود بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن ان وقت است که قدر خوشبختی را میفهمم!! اما اگر تو وقت و بیوقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت اماده کنم؟

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد. لحظه جدایی نزدیک شد...

روباه گفت اخ نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم! شهریار کوچولو گفت تقصیر خودت است من که بدت را نخواستم خودت خواستی اهلیت کنم. روباه گفت همینطور است. شهریار کوچولو گفت پس این ماجرا فایده ای برای تو نداشته؟ روباه گفت چرا برای خاطر رنگ گندم! اما وقتی خواستیم با هم وداع کنیم من به عنوان هدیه رازی را به تو میگویم.

شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گلها رفت و گفت روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر او را دوست خود کردم و حالا تو همه عالم بی همتاست و برگشت پیش روباه و گفت خدانگهدار!

روباه گفت خدا نگهدار و اما رازی که گفتم خیلی ساده است!جز با چشم دل نمیتوان خوب دید.انچه اصل است از دیده پنهان است ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای.

حالا ممنون میشم اگه نظرتون راجع به دوست رو بدونم یادتون نره منتظرم بازم برگردید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 146
بازدید کل : 63378
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1